راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

26ماهگیت مبارک

عزیزم پسر خوشگلم سلام چند روزی هست که  26 ماه رو تموم کردی و وارد 27 امین ماه زندگیت شدی خیلی خوشحالم بازم  یک ماه بزرگ تر شدی البته الان ناراحت وغمگینم چون تب خیلی زیادی داری ومریض شدی وخوابیدی دیشب شب خیلی سختی بود تا 6صبح سه تایی بیدار بودیم بابا تند تند دست وصورتت رو میشست عزیزم دوست نداری من پشت لب تاب بشینم الان که خوابی نشستم ولی امید وارم زود زود خوب بشی وبازم نذاری من اینجا بشینم راستین اینجا میخوام از شیرین زبونیات بنویسم : دیدی قو=شکلات ناناجی=نارنجی ماکول=پاک کن ای دقالا=ایرج آقا دپز=سبز نمامی=دمپایی دفشم=کفش من ننفته=نه رفته توپولو=توپول ییا انعام =رها سلام ...
29 ارديبهشت 1393

بازدید ازقلعه بهستان

              یک جمعه اردیبهشت ماه 93همراه گروه کوهنوردی بابک سفر یک روزه به قلعه بهستان داشتیم  خیلی عالی بود وخوش گذشت در کنار تو وبابا وزن عمو سیما و عمو مرتضی              فرارو-  «ماهنشان» نام منطقه‌ای است در جنوب غربی زنجان که در فاصله حدود 100 کیلومتری از این شهر قرار گرفته است. ماهنشان شهری پر رمز و راز است که چند هزار سال پیش محل حکمرانی قوم مادها بوده است. این شهر آثار و بناهای تاریخی و مذهبی زیادی دارد. محلی‌ها برخی از این آثار را به دلیل شکل عجیبشان «دودکش جن» می‌نامند؛ در حالی که پژوهشگران از وجوه ز...
21 ارديبهشت 1393

سالگرد ازدواج

          راستین جون امروز 12 اردیبهشت سالگرد ازدواجمون بود دیشب دوستمون حسین وزینب اومده بودن خونمون خواهر زاده خاله زینب هم اومده بود با تو بازی کنه منم یه کیک گرفتم تا یادی از خاطرات کنیم                                                عزیزم به جای من وبابا کیک بریدی وشمع فوت کردی کلی بهت خوش گذشت جمعه قبل صبح تو کوه                                         ...
12 ارديبهشت 1393

جملات جدید

                          سلام راستین جونم خوبی پسر خوشگلم چند روز بود میخواستم از حرفهای خوشگلت بنویسم وقت نمیشد ببخشید دیگه کارای دانشگاه ومهمونداری های خونه والبته از همه مهمتر شلوغ کاری شما مانع از نشستن من پشت لب تاب شده بزرگم که شدی و خوابت کم شده منم با توجه به خواب تو وقت آزاد دارم تا تو بیداری شی منم دیگه وقت آزدم به قول خودت تموم میشه و باید با تو بازی کنم هی میای میگی مامانو بازی دیروز  بعد از ظهرپنجشنبه تصمیم گرفتم با خاله های تو خاله های من بریم باغ تا خستگی یک هفته کاری از تنمون در بره تو که خیلی خوشحال بودی اول اینکه خاله ها اومدن خونمون تا ب...
5 ارديبهشت 1393
1